محل تبلیغات شما

عجب بخشی بود. :)

خیلی قشنگ و هیجان‌انگیز بود. خیلی خندیدیم. در عین حال، خیلی تلخ بود. پشتِ همه‌ی این اختلالای جالب، کلی درد و رنج بود. و عذابی که اکثر خونواده‌هاشون می‌کشیدن.

دلم واسشون تنگ می‌شه. حالشونو خریدارم. :) هر کاری دلشون می‌خواد می‌کنن. هر حرفی دلشون می‌خواد می‌زنن. بدون ترس از قضاوت شدن. بدون ذره‌ای اهمیت دادن به دیگران. رها از دو دنیا. :)

دوتاشون تو ذهنم می‌مونن:

اولیش اون پسرِ اسکیزوفرنی که یه دیوونه‌ی‌ واقعی بود. توهماتِ عجیبی داشت. و اکثر حرفاش ی بود. قطعاً اگه یه نفر، بیرون از بخشِ روان، همچین حرفایی می‌زد، می‌کردنش تو گونی و می‌بردنش.! به خاطرِ همین آزادیاشونه که می‌گم حالشونو خریدارم. :)

دومیش هم اون پسرِ فوق‌العاده باهوشی که به خاطر مصرف شیشه و گل و انجام کارای عجیب غریب بستری شده بود. جوری از مصرف مواد و لذتاش تعریف می‌کرد که آدم وسوسه می‌شد امتحانشون کنه. :) (شایدم یه روزی امتحان کنم. از کجا معلوم؟!) دلم می‌خواست ببینم آخرش چی شد. چی کارش کردن. ولی فرصتش پیش نیومد. امیدوارم هرجا هست حالش خوب باشه و اذیتش نکنن. به نظر من، بیشتر نیاز به ریشه‌یابیِ مشکلات و روان‌درمانی داشت تا دارو درمانی. هعی.

وقتی اومدم پزشکی، دلم می‌خواست تخصصمو برم روانپزشکی. ولی حالا که بخششو رفتیم، منصرف شدم. دوسش ندارم. روانشناسی رو بیشتر دوس دارم.

بریم جلو ببینیم خدا چی می‌خواد. :)

 

سوالِ بی‌ربط: آدم اگه خیییلی دلش تنگ باشه، باید چی کار کنه؟؟؟! :(

دلبری‌های غیرمنطقی

پایانِ استیجریِ روان

تو دنیای سردم، به تو فکر کردم...

چی ,دلم ,یه ,می‌خواد ,خیلی ,حالشونو ,حالشونو خریدارم ,دلشون می‌خواد ,دلم می‌خواست ,اون پسرِ ,بود خیلی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها